مصائب فهم یک بیت...
این همه سال بود که بیتی را می خاندم و می خاندند و معنایش را نمی فهمیدم. شاید وقتی بیت را بگویم خنده ی تان بگیرد. ولی چه کنم دیگر...
«بودند دیو و دَد همه سیراب می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا»
آری. بیت معروف از بند دوم مرثیه ی محتشم کاشانی.
شب عاشورا، توی هیئت، روضه خوان وقتی داشت این بیت را می خاند، هنگامی که به واژه ی «خاتم» رسید، نگین انگشتر عقیقش را به شکل مکیدن به دهانش نزدیک کرد و تازه فهمیدم بیت یعنی چه...
«بودند دیو و دَد همه سیراب» «می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا»
سلیمان کربلا، ز قحط آب، خاتم می مکید...
***
اُف بر دنیا...